به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ﻣﻮﺿﻮع ارﺗﺒﺎط ﻣﯿﺎن ﺳﻄﺢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ اﻗﺘﺼﺎدی-اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و ﻧﻘﺶﻫﺎی ﺟﻨﺴﯿﺘﯽ و ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت زﻧﺎن در ﺟﻮاﻣﻊ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن، ﻣﺪتهاﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﯽ و ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان ﻣﺘﻌﺪد در ﺣﻮزههای مختلف ادبی، اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، اقتصادی و سیاسی ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. این مساله و نیز اهمیت نقش زنان در جوامع به عنوان نیمی از جمعیت تشکیل دهنده هر جامعه، سبب شد تا پروندهای جهت بررسی «جایگاه زن در ادبیات کلاسیک ایران» در خبرگزاری کتاب ایران باز شود که ما برای پیگیری این موضوع در گفتوگویی که مشروح آن را در ادامه میخوانید به سراغ احمد تمیمداری، زبانشناس و عرفانپژوه و استاد تمام گروه ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی رفتیم و نظر او را در این زمینه جویا شدیم.
پیش از این، در این زمینه با متخصصان بسیاری گفتوگو کرده بودیم که مریم حسینی استاد دانشگاه و عضو هیات علمی گروه و زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات، زبانها و تاریخ دانشگاه الزهرا، نگاه ادبیات کلاسیک ایران به زن را نگاهی فرودستانه دانست و معتقد بود در میان شاعران، افرادی چون فردوسی و نظامی بهطور خاص جایگاه والایی برای زن قائل بودند. مریم مشرف عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی بیان کرده بود که در شعر عرفانی ما صور خیال در قالب خوشههای تصویری برآمده از عناصر مؤنث شکل گرفته است. اما همین موجود-زن- هر وقت در قالب توصیفهای عینی اجتماعی قرار میگرفت موجودی پست و حیلهگر میشد که همه را به «مکر» خود گرفتار میساخت. اکرم جودی نعمتی، دانشیار رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه امام صادق(ع) نیز نظر خود را اینچنین بیان کرد که جامعهای که حضور زن و دنیای زنانه را نوعی تابو میشمارد؛ جایگاه معشوقی زن در ادبیات کلاسیک آن جامعه نیز تا حدود زیادی توسط مردان اشغال شده است.
برای مطالعه بیشتر در این حوزه و درباره زن و جایگاه او در شعر کلاسیک ایران میتوانید به مصاحبههای ایبنا با خدیجه ططری و فرح نیازکار و زهره الهدادی دستجردی مراجعه کنید. در ادامه گفتوگو با احمد تمیمداری را میخوانید.
به نظر شما در ادبیات کلاسیک ما چه سیمایی از زن ارایه شده است؟ و آیا نگاهی که به زنان داشتند نگاهی فرادست بود یا فرودست؟
در متون عرفانی ما، سهروردی در رسالهای که درباره عشق نوشته است، مثلثی را معرفی میکند که سه زاویه دارد. عشق و حسن و حزن. یعنی عشق و زیبایی و غم. اساسا انسان موجودی است که عشق ورزیدن در نهادش سرشته شده و بدون عشق نمیتواند زندگی کند. مهمترین موضوعی که انسان به آن عشق میورزد جمال دارای غرور است، عاشق محروم میشود و چون محروم میشود دچار حزن میشود. و این عناصر سازنده اشعار شاعران ماست درباره سوژههایشان که زنان نیز جزوی از آن بودند.
اکثر شاعران کلاسیک ما مرد بودند اما میخواهم بدانم با توجه به گفتمان غالب در آن زمان و اینکه اساسا جایگاهی برای زن قائل نبودند، هم از نظر اجتماعی چه سیمایی از زن ارایه دادند و هم از نظر اینکه چقدر امین بودند در انتقال احساسات زنانه به جامعه؟
درباره این موضوع خیلیها صحبت کردند که تاریخ تاریخی مردانه است و تاریخ را مردان ساختند و زنان در حاشیه و در حجاب بودند و پنهان بودند و مشخص و مطرح نبودند و زنان را با اسم فرزرندان مذکر آنها بیان میکردند. ولی من معتقدم اینکه بگوییم تاریخ را زنان ساختهاند یا مردان اشتباه است. تاریخ را انسانها ساختهاند که هم شامل زنان میشود و هم شامل مردان. خانمی با نام آماندا فورمن کتابی دارد با نام «گذار زنان از سایه به نور» و نگاهی کوتاه کرده است به تاریخ زنان از دوره باستان تا عصر حاضر و برخلاف اینکه شما معتقدید زنان در حاشیه بودند و کاری انجام نمیدادند و اینکه مردان فقط به احساسات و روابط عاطفی آنان توجه داشتند، مخالف است و میگوید این موضوع حقیقت ندارد و کسانی که این موضوع را به این شکل مطرح میکنند دروغپردازی میکنند.
او چقدر نسبت به جامعه و تاریخ ایران و ادبیات ایرانی آگاه است که بتوان نظر او را تعمیم به کل داد؟
او روی کشورهای آسیایی مطالعه کرده است و بیان میکند در طول تاریخ زنان و ملکههای بسیار قدرتمندی بودند که تاریخساز و سرنوشتساز بودند و از قدرتهای بسیار بزرگ برخوردار بودند و مسیر تاریخ را در اختیار داشتند. زنان قدرتمند در امپراطوری عثمانی یا ترکیه فعلی وجود داشتند. مثل حبس سلطان، هضم سلطان، نوربانو یا کلئوپاترا. در چین، در هند، در ایران، امپراطورانی را نام میبرد که حکومت و سلطنت کردند. لاله خاتون را نام میبرد که هم شاعر بود و هم دیوان داشت و هم یکهسوار و شکارچی و شمشیرزن بود.
آیا شما معتقد هستید که اختلاف نگاهی که شاعران کلاسیک ما به زن داشتند در اشعارشان هم متجلی شده است؟ آیا فردوسی و نظامی را زن ستا میدانید و سعدی و خاقانی را زن ستیز؟
من به این دستهبندی اعتقادی ندارم. فردوسی از آذرمیدخت و پوراندخت دختران خسرو پرویز که در ایران حکومت کردند سخن میگوید او ستایشهایی دارد از گردآفرید و فرانک مادر فریدون که فرزندش را دور از چشم ضحاک پرورش میدهد. ولی اشعار ضدزن هم دارد که البته برخی میگویند این اشعار منتسب به فردوسی است و در دیواناش نیامده است و بعدها اضافه کردهاند. مثلا میگوید:
زن و اژدها هر دو در خاک به/ جهان پاک ازین هر دو ناپاک به
زنان را ستایی سگان را ستای/ که یک سگ به از صد زن پارسای
به اختر کسی را که دخترش نیست/ چون دختر بود روشن اخترش نیست
چو فرزند شایسته آمد پدید/ ز مهر زنان دل بباید برید
درواقع اینگونه است که زنانگی زنها در اشعار شاعران ما ستوده نمیشده است و نقشهایی که زنها میپذیرفتند ستایش میشده است ولی اینکه هویت مستقلی برای زن در نظر گرفته باشند در اشعارشان نبوده است؟
بله دقیقا و به شکلهای مختلف به نقشهای مادری و همسری زنان در اشعارشان پرداختهاند. یکی از منابع بسیار مهم شعر اساسا تخیل است. یک منشا دیگر آن احساس است. بنابراین منشا شعر آفرینش و پذیرش زیبایی است. اگر منشا شعر تفکر باشد به فلسفه و یک متن علمی و فکری تبدیل میشود. بنابراین شاعر در حالات و خیالات مختلف، احساسات مختلف دارد. وقتی غزلیات حافظ را میخوانی در بعضی از حالات صحبت از فراق است و در بعضی مواقع صحبت از وصال.
اگر پولی و فتوحی رسیده باشد از حاکم شیراز خوشحال است و در جایی میگوید:
بیا که دولت منسوب پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
مواردی نیز وجود دارد که شاعر نارحت است و از تلخی و خونریزی و آدم کشی و مشکلات زمانه در دوره امیر مبارزالدین محمد که بسیار سختگیری میکرد و در جامعه کشتار داشت میگوید:
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
بنابراین بستگی به حالات و آنات شاعر دارد و آنگونه که فکر میکنید نمیتوان با شعر یک بنای بزرگ فلسفی ایجاد کرد. مگر اینکه شعر مثل شعر حاجی سبزواری آموزشی و فلسفی باشد. یعنی متنش آموزشی و فلسفی باشد و شعر طبیعی و احساسی و عاطفی و عاشقانه نباشد. حالات و زندگی شاعران را نمیتوانید صددرصد از متون شعر آنها انتخاب کنید. زندگی تاریخی آنها یک چیز است و آنچه در عالم تخیل آفریدند یک چیز دیگر است. این دو را باید از هم تفکیک کرد.
هدف شاعران ما از توصیف زیبایی زنان، نمایش هنر و توانایی خودشان است
برای آنچه درباره زنان در شعر گفتم نمونهای از شعر نظامی را درباره شیرین انتخاب کردهام که بگویم شاعران ما گاهی در زیبایی، در زیباییشناسی و معرفی زیبایی، اسطورهپردازی میکردند. فقط این نیست که از تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه و سمبل صحبت کنیم. پرداخت اسطوره است در زیبایی.
پریدختی پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی
شب افروزی چو مهتاب جوانی
سیه چشمی چو آب زندگانی
کشیده قامتی چون نخل سیمین (یعنی نخل خرمایی رو در نظر بگیرید که تمام آن از نقره باشد)
دو زنگی بر سر نخلش رطب چین (دو گیسوی بافته اش که روی صورتش حرکت میکرد مثل)
اینها توصیفات عجیب و غریبی است که شاعر به کار میبرد.
به مروارید دندانهای چون نور( اینجا شاعر دندانها را دوبار تشبیه میکند. هم مروارید است و هم نور است)
صدف را آب دندان داده از دور (صدف غصهدار است که دندانهای شیرین را میبیند)
آیا واقعا اینگونه است؟ اینها تجرید کردن است، خیالات تجریدی است.
دو شکر چون عقیق آب داده
دو گیسو چون کمند تاب داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده (انقدر موهایش بلند بود که وقتی شیرین راه میرفت روی گل کشیده میشد)
به سحری کاتش دلها کند تیز (مثل ساحر است)
لبش را صد زبان هر صد شکر ریز
نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد وان او هست
تو گویی بینی اش تیغی است از سیم (بینی اش مثل یک تیغ نازکی از نقره است)
که کرد آن سیم سیبی را به دو نیم (که این بینی صورتش را که مثل سیبی به دو نیم تقسیم کرده است)
اینها توصیف زیبایی است. یعنی شاعر وقتی به وجد میآمده میخواسته زیبایی و هنر بیافریند.
منظور شما این است که اشعار شاعران کلاسیک ما درباره زن و زیباییاش مصداق بیرونی نداشته است؟
بله. دقیقا. برخی از آنها صرفا به قصد زیبایی آفرینی سروده میشده است و هدف از این توصیفات به نمایش گذاشتن هنر و توانایی خودشان در سرودن شعر و بهکار بردن آرایههای ادبی است. نقاش وقتی میخواهد نقش یک مدل را بکشد یک نفر را میآورد جلوی خود میگذارد و شروع به کشیدن او میکند. این نقاش عاشق آن مدل نیست، بلکه عاشق نقش و نقاشی خودش است. اثری که خودش خلق کرده را میستاید.
وقتی حافظ میگوید:
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
وقتی چنین توصیفی دارد میکند، یعنی هنرش را در توصیف و شعر گفتن به رخ میکشد و در دنیای واقعی چنین چیزی وجود ندارد که مژگان کسی بتواند قلب همه سربازان صف شکن را در هم شکند و نابود کند. اینا فقط در عالم تخیل است.
مگر اینکه شاعر شعری گفته باشد که مسایل اجتماعی و سیاسی را در آن گنجانده باشد. که در آن صورت دیگر شعر نیست. نظم است.
ملکالشعرای بهار بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود را در شعر خود آورده است که اینها نظم است و میگویند:
ای بسا ناظم که شعری نسرود
ای بسا شاعر که نظمی نگفت
یعنی شاعرانی هستند که نظم نگفتهاند و ناظمانی که شعر نگفتهاند. بنابراین بین نظم و شعر و نثر باید تفاوت قائل بود. شعری که تاریخ را بیان میکند نظم است ولی شعری که شعر محض باشد ریشهاش در تخیل و احساس و آفرینش زیبایی است و با آنچه در دنیای واقع است فرق دارد. برعکس آن هم همینطور است و در وصف صفات منفی زن نیز شاعر فقط توانایی شعر سرودن خود را به رخ میکشد.
مثلا صائب میگوید:
قید عیال، پست کند رای مرد را
گهواره تخته بند کند پای مرد را
پهلو ز زن بدزد که این رخنه فساد
در خون گرم غوطه دهد جای مرد را
بار شریعت است که چنبر کند چو چرخ
در یک دو هفته قامت رعنای مرد را
مهر زنان که رشته پایی تجردست
سوزن به زیر پا شکند رای مرد را
در عشق زن مپیچ که معجر کند به فرق
این کار زشت، همت والای مرد را
چون بال مرغ خانه زمین گیر میکند
تعمیر خانه، بال فلک سای مرد را
فکر لباس و جامه به خون سرخ میکند
چون برگ لاله، صفحه سیمای مرد را
اندیشه معاش، گل زرد میکند
رخساره چو لاله حمرای مرد را
صائب جریده باش که اندیشه عیال
سازد عقیم، طبع گهرزای مرد را
از این اشعار زیاد است ولی آیا صائب در همه عمر به این شعر پایبند بوده و آیا عقیدهاش این است که در این شعر بیان کرده است؟ خیر. اینگونه نبوده است. او متاهل بوده و در وصف شانه و زلف یار اشعار بسیار زیبایی سروده است. اما این تناقض نیست بلکه فقط وصف زیبایی و به رخ کشیدن هنر شعر خود است. بنابراین این شاعران نظر به مدل ندارند نظر به تولید اثر ادبی خود دارند. خیلیها در اثرات خود از زنان بد گفتهاند اما در زندگی واقعی خود اسیر زنان بودهاند و حتی از عشق آنان مردهاند.
نظر شما